خسته بود
نسلی اسیر سایه و فانوس خسته بود
شب ساز مرگ میزد و ناقوس خسته بود
ویلای دوردست سفرهای کودکی
مخروبه بود و جادهی چالوس خسته بود
پایان ماههای قرنطینههای سخت
دنیا به گل نشسته و ویروس خسته بود
این باور عمیق به عشق و برابری
در شهر پر تعصب سالوس خسته بود
سهراب نوجوان وسط مرگ و زندگی
از خشم کور و کینهی کاووس خسته بود
ققنوس جنگجوی سبکبال بیشکست
از زندگی در این تن محبوس خسته بود
بعد از هزار قصهی برخاستن ز مرگ
خاکسترش به باد رفته و ققنوس خسته بود
سیزده اردیبهشت هزار و چهارصد و دو
بیان دیدگاه