فرجام

شعر، ترانه و فکرهای مکتوب

پیشنهادی به ده سالگی وبلاگستان فارسی

with 4 comments

ده ساله شد این پدیده‌ی پیچیده و پر نشیب و فراز روزگار ناآرام و نارفیق جوانی ما. قدیمی‌های این شهر کوچک برایش نوشتند. این صفحه البته قدیمی نیست توی این شهر. صاحبش شاید چرا. هرچند خودش مهمان همخانه‌ بوده در صفحه‌ی صورتی وبلاگستان که طعم الوچه می‌داده. نزدیک ده سال است وبلاگ آمده به دنیای ما یا ما آمده‌ایم به دنیایش. چه فرق می‌کند؟ دوستی و دشمنی و دوری و نزدیکی آورده و برده. زیاد هم گفته‌اند و شنیده‌اید. می‌گویند وبلاگستان فارسی بیمار است. شاید هم مرده. من می‌خواهم بنویسم که نه.

وبلاگستان حالش خوب نیست و سرحال نیست. می‌پرسم حال کی و کجا خوب است؟ مگر اینجا محدوده‌ای از دایره‌ی اندیشه نیست؟ کجاست که اندیشه راحت نفس می‌کشد؟ حال کتاب خوب است مگر؟ حال نشریه؟ موسیقی یا نمایش یا سینما؟ می‌پرسم کدام صفحه قدیمی فارسی را می‌شناسیم که به جایش صفحه‌ی جرائم رایانه‌ای باز نمی‌شود؟ ما ده سال پیش هم‌زبانانی بودیم در کنار هم و عده‌ای‌مان در غربت. امروز منفجرمان کرده‌اند به دورترین‌های دنیا و ما مانده‌ایم انگشت شمار در غربت خانه‌ی مادری وبلاگستان فارسی. قرار است حال‌مان خوب باشد؟ اما این که زنده‌ایم یا نه؟ زنده‌ایم. نفس هم می‌کشیم هرچند به زور. به مناسبت امروز انگار هر کدام داریم خودمان را حاضری می‌زنیم و دفاعیه می‌خوانیم.

یادم نمی‌رود اولین بار که کسی غیر از خودمان صفحه‌مان را باز کرده بود و از آمارگیر فهمیدیم. اولین بار که غریبه‌ای کامنت گذاشت پای نوشته. حال خوب و بی تایی داشت که از یاد نمی‌رود. چراغ این صفحه را که روشن کردم می‌خواستم دفتر خاطرات صاحبش نباشد. روزمره‌های بی سر و سامان کسکی نباشد که فقط به درد رفع عطش کنجکاوی بخورد. آدم و شوخ و شیطانی هستم. حتی هنوز پس و پشت همین دنیای مجازی . این جا خواستم یا شاید وادار شدم به جدی‌تر نوشتن. به موضوع داشتن. به حرفی زدن. به گرهی باز کردن یا لااقل پیدا کردن. به حرمت گذاشتن به آن که می‌خواند و دل دادن به ان که پی می‌کند. خواستم و نمی‌دانم چقدر توانستم.

من خیال می‌کنم حرکت وبلاگستان نوشتن است و برکتش خوانده شدن و بازخورد دیدن. گمان می‌کنم آن چه از این محله رفته برکت است ، نه حرکت. می‌نویسی و نمی‌دانی کجای کاری و سر از کجا درمی‌آوری. چند نفر می‌خوانند. چند نفر می‌خواهند. چند نفر؟ یاد گرفته‌ام این چند نفر نترساندم. یاد گرفته‌ام اگر یک نفر هم که این نوشتن را می‌خواند و می‌خواهد بنویسم. یاد گرفته‌ام برای همان یک نفر و به احترامش مدت‌ها بنویسم. حتی اگر بریده‌ام یا رنجیده ام از خودم یا دیگران.

آن که ده سال است می‌نویسد دیگر یاد گرفته نبض این بازار را. می‌داند امروز دیگر باب بازار، شوخی‌های دنباله‌دار موضوعی تک جمله‌ای است. حرف‌های تند و شعارهای تندتر است که خوش آمدهای صدتایی و هزارتایی می گیرد. روزگار روزگار حوصله‌ی یک صفحه نوشته نیست. آن که ده سال است می‌نویسد لابد بلد است این‌ها را. لابد بلد است دسته راه انداختن و نوچه و پیرو پروردن را و نوشتن را خرج مشتری ساده پسند و بیشتر کردن. بلد است اگر می‌کند یا نمی‌کند. این‌ها که می‌گویم طعنه به آن‌ها که این می‌کنند یا نمی‌کنند نیست. حال این روزگار است که ارزش‌هایش حتماً باید شمردنی باشد.

وبلاگ نویس فارسی ده سال است یک بند نوشته و بیشتر تحقیر و توهین و بگیر و ببند و دسته‌بندی و قشون‌کشی دیده. ترجیح داده بشود خودش و رفیق‌هایش که حالا دیگر قدیمی‌اند و از گوشه‌ی بی‌صدایی هیاهوی دنیای مجازی امروز فارسی را ببیند و سکوت کند.

به نظرم بد نبود بعد این ده سال برمی گشتیم و پشت سرمان را نگاه می کردیم و نمره‌ای می‌دادیم. مثلا به جای انتخاب بهترین وبلاگ که خیال می‌کنم غلط است و به انتخاب بهترین آدم می‌ماند، می‌آمدیم و بهترین پست‌هایی که خوانده‌ایم و یادمان مانده را بازخوان می‌کردیم. فایده‌اش این که جای به هم پریدن برای برنده شدن، دست کم تجدید خاطره ای می‌کنیم و یاد هم می‌کنیم و دیگران را هم در آن‌چه که خوانده بودیم و می‌ارزید شریک کرده‌ایم. من به مناسبت ده سالگی وبلاگستان این هفته هر روز یک مطلب از آن‌ها که یادم مانده و دستم می‌رسد را در این صفحه هم‌خوان می‌کنم. یکی از خودم یکی از هم خانه ام و بقیه از هم قطار های این ده سال. کاش این صفحه این قدر ته کوچه‌ی خلوت نبود و می‌شد این خاطره‌بازی را همه گیرتر کرد. نوشته‌ها را با ذکر نام وبلاگ و تاریخ انتشار یاد می‌کنم. تا فردا شب و اولین خاطره‌ی این ده سال.

Written by فرجام

سپتامبر 8, 2011 در 1:13 ق.ظ.

نوشته شده در نوشته ها

4 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. پیشنهادت برای یادآوری از پستهای اثرگذار اون زمان عالیه. بهترین که اصلن معنی نداره وقتی این همه با هم متفاوتیم.
    فکر کنم نیاز به گفتن نیست که برای من آلوچه و هم خونه هاش از فراموش نشدنی های وبلاگستان هستن.

    بی تا

    سپتامبر 8, 2011 at 12:27 ب.ظ.

  2. این دیدگاه کیفی چیزی بود که فکر می کنم دغدغه ی خیلی هاست و از زبان شما بیان شد ، اشاره های اینچنینی ساده اما موثر است ، شاد باشید و موفق

    Shahab

    سپتامبر 9, 2011 at 10:38 ق.ظ.

  3. درود: من كوهنوردم و عقيده دارم كوهنوردي به فتح قله نيست .كوهنورد واقعي قله هاي معرفتي را فتح مي كند و خوشحالم كه بگويم شما قله هاي معرفتي را فتح كرده ايد .برنده شماهستيد اين را جدي مي گويم .من با رها پست هاي شما را مي خوانم و لذت مي برم آرزويم سر فرازي شماست

    فريدون فرخ

    سپتامبر 9, 2011 at 7:29 ب.ظ.

  4. سلام،
    من کم و بیش و گه گاه که مشغله اجازه بده اینجا رو چک می کنم، البته نه اونقدری که وبلاگ آلوچه خانوم رو سر می زنم. اصلا لینک اینجا رو هم از آلوچه خانوم دارم. به هر حال نوشته های هر دوتون رو دوست دارم. از این پیشنهادتون خوشم اومد. هر چند به نوعی قابل پیش بینی بود که عده ی زیادی انرژی صرف این کار نکنند. اما همین که خود شما این کار رو کردیم هم خیلی خوب بود. بعضی از پستها که گذاشتید رو کاملا در خاطر داشتم که خونده بودمشون و برام جالب بودند. جالب تر این بود که الان بعد از این همه سال بعضیهاش رو آدم بخونه و ببینه که آدمهای نویسنده اش چقدر و در چه جهاتی فرق کرده اند. خلاصه که همین فقط. خواستم «لایک» بزنم که چون عضو وردپرس نیستم نشد، گفتم به شکل نظر ابراز وجود کنم…

    باران

    سپتامبر 16, 2011 at 11:23 ب.ظ.


بیان دیدگاه