فرجام

شعر، ترانه و فکرهای مکتوب

دنیای واقعاً مجازی

with 9 comments

از دنیای مجازی ترسیده ام. ترسیده ام را می گویم انگار کن مثل سگ. می دانم تقصیر از من است و شمایل روبرو شدنم. اما ترسیده ام. حس می کنم طعم ها را فراموش می کنم کم کم میانش. لامسه ام را گرفته. همه چیز تصویر است و تشبیه و تشریح. حس می کنم عریانی واکنش های لحظه ای چهره را محو می کند در لحظه شنیدن حرف ها. مزه تاثیر کلمه ای را که گفته اند و می نشیند عمقش در چشمت، یا می گویی و می نشیند بر چال گونه مخاطبت.

بدتر از آن این که تک خطی می شوم کم کم. هر چیز به فکرم می رسد را با کوتاه ترین و صریح ترین  کلمات بچینم کنار هم برای چشم هایی که چرخ زیر انگشت اشاره را می چرخانند و حجم کلمات را می روبند تا به جای سفیدتری برسند که کلمات کمتری دارد که بیشتر فهمیده می شود. این بد نیست. اصلا بد نیست. اما همیشه این بودن مرا می ترساند. از کوچک شدن و کلیشه شدن و سفارشی شدن مثل سگ می ترسم.

من دلقک خوبی هستم گاهی. میدان ببینم بد معرکه نمی گیرم. فکر می کردم همیشه بزرگترین مهار همین است که دلقک نمانم برای همیشه. گاهی بی دلیل سگ هم بشوم و پاچه ای بگیرم تا نامم دلقک نشود برای آنها که می خندانمشان. اما انگار به قلاب نویسنده مجازی نیافتادن حتی سخت تر است از دلقک نشدن. آن هم در روزگاری که خیال کتابی نوشتن از هر سر که نگاهش کنی سر نمی گیرد. نه وقتی، نه گوشه امنی، نه پشت و پشتوانه ای، نه امیدی به کاغذ شدن فکرت یا خوانده شدن کاغذت. این جاست که می لغزی به خوانده شدن در رابطه های مجازی. دنیایی که این روزها دیگر کودک نیست و حتماً هنوز بالغ هم.

همه جرقه ها را هوا می کنی و آتش بازی راه می اندازی به بهای چشمی به هم زدن. رها می کنی  آتش زدن و آتش گرفتن و به آتش کشیدن را. می شوی آدم تک جمله ها، حرفهای ساده که کسی نگوید نفهمیدم، چیزی که خیلی خوش حال باشد حتماً یا خیلی غمگین. یاد می گیری از چند جمله به بالا دیگر مشتری ندارد. از چه چیزی گفتن بازارش داغ تر است. چه ساعتی نوشتن بیشتر جواب می دهد. یادت می رود این نوشتن که افتاده به دستت تفنگ آب پاش نیست. اسباب بازی نیست. به بازی دستت نیامده و به لحظه. یادت می رود.

از خودم بدم آمد. نشسته بودم و به حکایت بر باد رفتن یک طوفان فکر می کردم. مانده بودم جمله اش کنم یا قافیه. نوشتمش: » ماندی و نجنبیدی و رفتم… طوفان مرا به باد دادی» باز این سایه سگی افتاد به سرم که کسی پای شعر انگشت خوش آمدن نمی زند این روزگار. تنها جمله ای که پایش شاید بنویسند این است که مال کیست؟ مال خودتان؟ واقعا؟ تن دادم به یک چند کلمه ای و می پیچیدم به خودم که نکن و پا می دادم که بکن. با لج نوشتم: » آن قدر تکان نخوردی، که به بادم دادی، مرا که طوفان بودم» با حرص تکان خوردن را گذاشتم جای جنبیدن که از ریخت بیافتد. آن که می گفت نکن کرد این کار را. آن که پا می داد اما می خندید که خوششان می آید. می بینی. و راست می گفت… از خودم بدم آمد.

می شود با خواندن این خط ها گفت طرف سر خودش زیاد معطل است. می شود گفت فرق دنیاها را نمی فهمد. می شود راه حل داد. می شود بحث کرد. اما من فقط می دانم گاهی فقط یک انتخاب داری و آن گاهی، حتی اگر انتخابت همین باشد که هست، رفتن نمی چسبد به دلت. گاهی آرزو می کنی کاش هر چیزی جای خودش بود. کاش آدم روزگارت بودی.

نگران نباشید. آدمی که در فشار کامل است، وقتی کمی فشار کم می شود دم در می آورد. کمی دور خودش که بگردد دمش چیده می شود. دنیای مجازی خیلی هم خوب است. از سر امثال من هم زیاد است. امثال من یعنی آنها که شبانه روزشان بیشتر در دنیای واقعی می گذرد. در دنیایی حتی تلخ تر از واقعی. همین نوشتن ها هم از سر ما زیاد است. باید برویم همان دیگ مان را روشن کنیم و بیل مان را بزنیم و آفتابمان را بخوریم و عرق مان را بریزیم و دل مان خوش باشد نان از قلم نمی خوریم.

Written by فرجام

ژوئیه 24, 2010 در 10:15 ب.ظ.

نوشته شده در نوشته ها

9 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. ……

    آورا

    ژوئیه 24, 2010 at 11:28 ب.ظ.

  2. تلفنی رابطه برقرار کردن رو دوست ندارم چون صداقت چشم رو نمی بینم نمی فهمم مخاطب مهربونه یا عصبانی
    دنیای واقعی خوبیش به اینه که چشم ها توی اون دنیاند
    اما هیچ چی مثل نوشتن دوست داشتنی نیست زمانی نامه های کاغذی زمانی نامه های الکترونیکی اون حجب و حیایی که سانسور رو به وجود میاره دیگه تو نوشتن نیست
    آدم وقتی می نویسه خودشه
    شاید نوشتنش فقط برای جلب توجه برای بودن برای عرض اندام
    برای ارضا اون قسمت از وجود که باید همیشه دیده بشه باشه ولی دوست داشتنیه دل نشینه
    نه
    تو دلقک نیستی
    تو شاید زمانی چیزی رو بنویسی که بیشتر خونده بشی ولی این خود تویی که اون لحظه خواسته ات این بوده هرچند به دل دیگری نوشتی

    ترک کردن رو حرفشو نزن
    مهر سکوت زدن بر لب هر کی مونده.اونی هم که رفته دیگه اینجایی نیست هرچی زیبا می گه هرچی واقعی می گه یه جورایی ته دلم باهاش مخالفم باهاش لج می کنم که تو که نیستی پس نگو
    ولی اونی هم که هست فرصت گفتنش نمی دن همه چیو به معنای واقعی «همه چی » مصادره کردن روی همه چی دست گذاشتن این جا تا جایی برای بودن هست باید بود
    تو دلقک نیستی که اگر هم بودی اون صورت رنگ کرده ات برای تماشاچی هایی که باور کردن این دلقک از خودشونه پس اگرم بخندند خندشون بدون ترسه
    بدون ترس این بزرگ ترین موهبته
    نه باور کردم تو یکی خودیی ترس از خوندنت ندارم
    هر چقدر برای جلب توجه هم باشه مهم نیست مهم اینه که خودیی

    مهتاب

    ژوئیه 25, 2010 at 9:45 ق.ظ.

  3. گمونم دنیای مجازی هم مانند دنیای واقعی قشنگی ها و یا حتی زشتی های خودش رو می تونه داشته باشه ، همه ی اینها بستگی به نوع نگاه نویسنده و یا مخاطبش داره! دلایل نوشتن هر کسی هم در اینجا می تونه کاملا متفاوت با دیگری باشه و یا شایدم خیلی متفاوت نباشه ! باید ببینی جزء کدوم دسته ای ؟ به نوشتن می اندیشی یا به خوانده شدن و یا به هر دو و شایدم به هیچکدامشان ؟! گاهی برای تخلیه خودت و یا ارضای روحی ات شاید حتی به خودت هم دروغ بگویی و بخواهی دنیای واقعی و یا مجازی ات را وارونه جلوه بدهی ، گاهی هم نه فقط و فقط در هر شرایطی واقعیت رو بگویی ، ( البته اینکه در اینجا بشود راحت واقعیات را گفت و سانسور و یا فیلتر نشد شک هست ! ) گاهی هم واقعیت را بپیچانی و یا غیر واقعیت را ، گاهی هم با کلمات بازی کنی تا هر چه سخت تر بشوند یا شاید هم آنقدر بازی کنی تا سهل تر بشوند ! گاهی خودسانسوری میکنی و گاهی هم جسورانه می نویسی و یا دو پهلو و شاید هم چند پهلو !!!
    یا اینکه بخواهی دلقک وار تقلید کنی از که و یا از چه ؟؟؟ دلقک بودن را هم هنر میدانم و می پسندم اگر هنرمندانه باشد و هم نمی پسندم اگر انسان رااز خودواقعی اش دور کند ، باید سعی کرد در همه حال همیشه مثل خود باشی !
    اما در ورای همه ی اینها یک مسئله به ظاهر کوچک ولی خیلی مهمتری هم می تواند وجود داشته باشد که ممکن است گاهی نویسنده از آن غافل شود و آن هم این است که خودت چقدر از نوشتن لذت می بری و به نوعی با نوشتن حال میکنی و آروم میشوی ؟!
    و اما طوفان عزیز : هر وقت به همه سوالات دنیای واقعی و یا مجازی ات البته به خود خود خودت صادقانه جواب دادی ؛ آن وقت هست که می توانی درست تصمیم بگیری که بمانی یا بروی و یا لج نکنی و خرده نگیری که آنقدر نجنبیدی و یا تکان نخوردی که به بادم دادی !

    Khatereh

    ژوئیه 25, 2010 at 12:47 ب.ظ.

  4. می بخشید نظر کمی طولانی شد ، خودش می توانست مطلبی برای پست در یکی از همین وبلاگها بشود البته جسارتاً چرا که قلم نویسنده ی آن توانا نیست ولی با این همه امیدوارم خارج از حوصله نویسنده محترم وبلاگ و خوانندگان گرامی اش نباشد !

    شادباشید و شادی بخش

    Khatereh

    ژوئیه 25, 2010 at 12:50 ب.ظ.

  5. من نمی دانم باید نظرم را بنویسم یا نه ؟ فکر میکنم نظرم را می دانی ولی از این نوشته نمی شود بی تفاوت گذشت .

    اینکه می گویم نظرم است نسبت به این دنیای واقعا مجازی .

    چیزهای مهمی درون دنیای مجازی گم شده . از دردت می نویسی می ایند لایک می زنند میگویند قشنگ می نویسد در حالی که تو از دردت نوشتی . دردت امده بود و درد کشیدن همیشه قشنگ نیست و مهمتر از قشنگ نوشته شدنش دردی است که حقیقت دارد . دردی است که میخراشد. در این دنیای مجازی تو با دردت کنار نمی ایی . درد فراموش هم نمی شود , گم میشود . پشت همهمه ها . نمی بینی اش .
    گاهی پیش می رود تا انجا که فلجت می کند به خودت می ایی می بینی یک عالمه دور شده ای از نقطه شروع . دردت اصلا یک چیز دیگری بود ! حالا چرا اینجایی؟ وسط این هیاهو و شلوغی پس چرا اینقدر تنهایی ؟ چرا اینقدر دلت پر است ؟ انقدر نگاه به سمتت برگشته که دیگر نمی توانی دو کلمه درد دلت را بنویسی . قرار نانوشته ای به تو میگوید باید انطور بنویسی که ازت انتظار میرود . من از اینش بدم می اید. اینکه صفحه ای که تو برای خودت درست کرده ای میشود صفحه ای که قرار است انتظار دیگران را برآورده کند .
    دیگرانی که تو را خوانده اند و لایک کرده اند تو را تو کرده اند . دیگرانی که گاه که نزدیک شدی وحشتت میگرد از دنیا و قواعدشان یا بهتر بگویم دنیای بی قاعده شان . دنیای مجازی بدون قرار قبلی در خدمت چیزی است که به ریاکاری می انجامد. یا ریاکارمان میکند یا ریاکارانه ضربه میزند. فاصله گرفتن خود من برای همین است . من هم نمی دانم باید چه کرد . من هم می ترسم مثل سگ از خودم و دیگران . از خودم که الکن ماندم و خشمی که این لال ماندن تلنبار می کند و دیگرانی به دنبال سوداهای خودشان می ایند سراغت . یاد ادم باید دل بکند و برود یا بماند دلش را بکنند بگذارند کف دستش .

    شاید من دل پری دارم و این خلاصه ی پستی است که نمی نویسم این روزها .

    فقط یادت نرود رفیق قدیمی همخانه ی صمیمی , تو دلقک نیستی . مشکل تو فقط این است که خیلی خوب می نویسی و قلمت شرافت دارد که به این گیرها با خودت بر می خوری .

    آناهیتا

    ژوئیه 25, 2010 at 2:25 ب.ظ.

    • کاش نوشته این بود و بالایی پا نوشتت. دیشب داشتم همین جمله ها را غر می زدم که شد این نوشته. تو بهتر و فهمیدنی تر نوشتی. مثل همیشه. من هم یک دلقک فرهیخته با کلمه های سخت و نفهمیدنی مثل همیشه. کاش خودم شرافت داشتم به جای قلم

      فرجام

      ژوئیه 25, 2010 at 2:39 ب.ظ.

      • عزیزم … عزیزم

        آناهیتا

        ژوئیه 25, 2010 at 3:03 ب.ظ.

  6. Wooooooooooooooooooooooooooooow
    چه كرده آناهيتا خانوم با اين نظر عاليش ، كوچيكترين نفصي هم درش نيست !
    تبريك ميگم آنا خانوم

    خاطره

    ژوئیه 25, 2010 at 3:28 ب.ظ.

  7. من که به خوبی آناهیتا نمینویسم. اما اگر میتوانستم برای آن پستی که دلایل تعطیلی وبلاگ را گفتم همین را مینوشتم. که آدم را ریاکار میکند این دنیای مجازی و من ترجیح دادم دیگر ننویسم. یکی از دلایلم قطعا همین بود.

    anar

    ژوئیه 27, 2010 at 11:42 ق.ظ.


بیان دیدگاه