فرجام

شعر، ترانه و فکرهای مکتوب

من آمده ام وای وای

with 8 comments

56– کاغد کشی های روی سرم سقف را گم کرده بود. روبرویم یک کیک به شکل جوجه تیغی و دورم یک عالمه آدم که خودشان را رو به یک دوربین سوپر8 جاودانه کردند تا امروز یادمان بیاید بیشترشان یا مهاجرند یا خدا بیامرز. 4 شمع را که فوت کردم همه جیغ کشیدند و انگار مادر چیزی می خواست بگوید….

 

61– شیشه ها را پرده کلفت انداخته بودیم. همه خانه شمع بود و گرد سوز. فقط من بودم و پدر و مادر و برادر توی بغل مادر. مادر کیک را از زیر گاز بیرون کشید که تخم مرغ و آرد و شیر شیشه ای با عکس کله گاو داشت . تازه از تیفویید جان در برده بودم و نایی نداشت کسی برای جشن و شادی و مهمانی. جایی هم نبود راستش. 9 شمع روی کیک به شمعهای خانه اضافه شد. پدر فندک زد و روشنش کرد که صدایی کوچه را شکافت و از پنجره ریخت توی اتاق: » خامووووش کن!» از ترس یک نفس فوت کردم و مادر انگار چیزی می خواست بگوید و نشد…

 

69– دوربین سوپر 8 را از انبار کشیدم بیرون و راهش انداختم و 17 سال زندگی را که جمع شده بود توی چند جشن تولد انداختم روی دیوار اتاق. مثل همیشه قهرم با مادر با یک هدیه شکست تا جدل و قهر فردا و نشستیم به تماشا، بدون کیک تولد. و مادر که بغض کرده بود از ساعت 8 و بیست و پنج دقیقه 26 آبان گفت که کیسه آبش پاره شده بود و پدر اهواز بود و تنها بود و درد بود و سخت بود و من آمدم…

 

73– عروسک گوسفند که اسمش برفک بود و دوستم که هنوز هم خانه ام نبود خریده بود وسط کتابخانه نشسته بود و با آن نگاه احمقانه معصومش من تنها را نگاه می کرد. کسی زیر بار من نمی رفت و من هم زیر بار کسی. همه از هم دلگیر بودیم، چون من عاشق شده بودم و مادر و پدر نه. نه کسی 21 شمع روشن کرده بود و نه کسی آمده بود و نه کسی رفته بود. مادر که آخرش مادر بود طاقت نیاورده بود. در زد و با کاغذپیچی آمد تو ی اتاق. نشست و بغض کرد و گله کرد و نگاهم کرد و گفت و گفت تا رسید به 26 آبان 52 که زمین خورده بود و کیسه آبش پاره شده بود و پدر اهواز بود و تنها بود و درد بود و سخت بود و من آمدم….

 

78– هم خانه ام کیک گرفته بود و همه را دعوت کرده بود. همه طرفین متخاصم آمده بودند به خانه ای که خانه ما بود. می زدند و می رقصیدند و مادر گوشه ای کنارم نشست و از کیسه آب گفت و اهواز و تنهایی و درد و این که من آمدم…

 

83– پسرک اولین هدیه اش را برای پدر 31 ساله اش گرفته بود. شریکی بامادرش. اولین هدیه پسرم را نشان مادر دادم شاید یادش برود کیسه آب و اهواز و درد و این که من آمدم را. اما مادر را همه به این می شناسند که چیزی یادش نمی رود….

 

87– اولین 35 سالگی بیرون از خانه است. تنها توی کارخانه ای که دور است…. ساعت 8 و 25 دقیقه تلفنم زنگ می زند. هر چند مطمئنم اما شماره را نگاه می کنم. از مادر و کیسه آب و اهواز و تنهایی و درد و آمدنم عذر خواهی می کنم و گوشی را برنمی دارم. سعی می کنم یاد روز تولد پسرک بیافتم. یک جوری که تویش کیسه آب و درد و تنهایی و اهواز و بدهکاری و قهر مادر و درد نباشد. سعی می کنم یادم بیافتد آن قدر بزرگ شده که غیر از ما کس دیگری  را هم دوست داشته باشد و می ترسم که نکند هنوز خوب یادش نداده ایم راحت عاشق شدن را، راحت بوسیدن را، راحت خندیدن را،  که خودمان نشد خوب و به وقت یاد بگیریم. یعنی کیسه آب و اهواز لعنتی نگذاشت….

 

صبح به مادر زنگ می زنم عذرخواهی این که خواب بودم، تا کیسه آب و اهواز بیشتر از این امسال منتظر نمانند….

 

تقدیم به خانم حنا

 

Written by فرجام

نوامبر 22, 2008 در 5:56 ب.ظ.

نوشته شده در نوشته ها

8 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. خیلی تولدانه غمگینی بود…. دلم برای مادرت سوخت…. این همه لذت و عشق و اوج زنانیتش در تنهایی و کیسه آب پاره خلاصه شده…. تو بزرگ شدی… براش بزرگی کن….. بد کردی تلفنو جواب ندادی… باور کن بچه اول برای مادر حتی اگر با تنهایی و درد و کیسه آب ناغافل پاره عجین باشد ولی آخر عشق است…. آخر آخرش….تولدت دوباره مبارک داش فرجام.

    ————————————-

    فرجام: راست میگی و درست میگی و منظور من هم چیز دیگه ای بود که انگار خوب نگفتم نگار. ولی من خدا رو شکر هیچ وقت بزرگ نمی شم. اینو شک نکن

    sabokvazn

    نوامبر 22, 2008 at 10:28 ب.ظ.

  2. فکر می کنم که منظورت این بود که تولد یک روز خاص در ساله که فقط و فقط مال تو است درست فهمیدم؟؟؟؟ بعد هم راجع به بزرگ شدنت و این حرفها خواستم بگم تا موقعی که 10 ماه از من کوچیکتری هیچوقت بزرگ نمی شی آقا کوچولو!!!!!!! از 35 سالگیت لذت ببر …. از وقتی رفتی اون کارخونهه مثل آدم بزرگها حرف می زنی…..

    ——–

    فرجام: منظورم این بود که من و تو مواظب باشیم به جای عشق چیزی به بچه هامون ندیم وقتی همه می دونن و می دونیم عاشقشونیم خانوم بزرگه! هی بگو که باز فنر در بره بگما! درست نفهمیدی. از وقتی رفتی خارج مثل مشهدیا فکر می کنیا نیگار جون

    sabokvazn

    نوامبر 23, 2008 at 3:55 ب.ظ.

  3. che 2nyayeye!
    mese sekansaye film!
    ba inhal adam vaqti sekasvar mikone gozashteha ro,
    yani ham delesh gerefte ham gozashtaro hanoz doost dare
    !

    man hamishe fekr mikonam ke inke migan, lahzeye marg, chand ta sekanse mohem mian jeloye cheshm,,,
    on sekanshaye man kodom an!
    Tavalodet Mobarak ..

    shaqayeq

    نوامبر 24, 2008 at 8:20 ق.ظ.

  4. آقای همخونه عزیز خیلی خوشحالم که اینجا می نویسید.من تازه اینجا رو از وبلاگ الوچه خانوم پیدا کردم. متاسفانه مدت زیادی بود که نوشته های آلوچه خانومو هم از دست داده بودم چون هم اون موقع فید نداشتن و هم با آی اس پی من وبلاگ فیلتر بود.یادمه شما یه بار اونجا خداحافظی کردید و من فکر کردم شاید دیگه نمی نویسید.که خوشبختانه میبینم این کارو نکردید و به نوشتن ادامه دادید.و همین طور خوشحال شدم که آلوچه خانوم هم فید دار شد و می تونم لاقل با ریدر اونجا رو بخونم.یادمم رفت تولدتونو تبریک بگم.ایشالا سال بعد در کنار آلوچه خانوم و باربد تولد بگیرید و خوش باشید.خواننده قدیمی نوشته های شما 🙂

    maryamss

    نوامبر 25, 2008 at 3:19 ب.ظ.

  5. in hame minevisi va oun hame harfe nagofte mizari vase boghze farda va fardaha va labkhandhaee ke nashkofte par par mishan…
    dast marizad!
    be ghole Dr: harfhaee hast baraye nagoftan, va arzeshe amighe har kasi be andazeye harfhaee ast ke braye nagoftan darad.

    fatima.m

    نوامبر 26, 2008 at 5:36 ب.ظ.

  6. سال 1422: نشستی پشت یه میز بزرگ . جلوی روت یه کیکه .موهات شده رنگ دندونات . از آشپزخونه یکی داد میزنه آقا جون شمعها رو روشن نکنی تا همه نیومدنا. آلوچه خانوم که اونم حالا موهای فرفریش سفید شده میاد میشینه کنارت. یاد سال 56، 61،69و…87 که دور از خانه بودی … و حالا شاید دلت برای مادر و کیسه آب و تنهاییش تنگ شود.
    نوه یا نوه هات دورتو می گیرن . یادت میره همه سختی این سالا رو…
    ….
    خاطره این روزها روزی شیرین می شود. شک نکن…

    نرگس

    نوامبر 29, 2008 at 6:19 ق.ظ.

  7. سلام خسته نباشيد تولدتون مبارك
    من از سايت سارو كيجا اومدم آلوچه خانم بعد پيش شما
    چه سايت جالبي داريد ازش خوشم اومده
    خوشحال ميشم بهم سربزنيد

    eli

    دسامبر 15, 2008 at 10:23 ق.ظ.

  8. Is there any information about this subject in other languages?
    ——————
    Farjam: As you probably know, That is the name of an iranian old song. there is no information about it in this post. but i can give you more information in inglish if you want.
    I send this massage by mail. but your mail address was faliure.

    greencard

    دسامبر 31, 2008 at 2:59 ق.ظ.


برای نرگس پاسخی بگذارید لغو پاسخ